کتاب های نشر مخاطب - کتاب های تخصصی حقوق و علوم سیاسی

  

آسياي مركزي جديد تأثير منطقه‌اي كنشگران بين‌المللي

  • نوع: ترجمه
  • مولف: اميليان كاوالسكي
  • مترجم: فردين افتخاري
  • ناشر: نشر مخاطب
  • تعداد صفحات: 240
  • سال انتشار: 1395
  • قیمت: 18000 تومان
تماس
آسياي مركزي جديد  تأثير منطقه‌اي كنشگران بين‌المللي
تاریخ ایجاد: 1395/10/04 آخرین ویرایش: 1395/10/04 بازدید: 4722

معرفی کتاب آسياي مركزي جديد تأثير منطقه‌اي كنشگران بين‌المللي

سخن مترجم

 

 

استقلال جمهوری‌های آسیای مرکزی در نتیجه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سبب گردید تا آنها به‌عنوان واحدهای مستقل و جدید نظام بین‌الملل شناخته شوند و منطقه آسیای مرکزی نیز به مناطق این نظام افزوده شود. اما متعاقب تحول فوق، این جمهوری‌ها در فرآیند گذار تدریجی به عصر پساشوروی با چالش‌های سیاسی، امنیتی، اجتماعی و اقتصادی متعددی روبرو شدند و به علتِ برخورداري از موقعیت ژئوپلیتیکی و منابع انرژی، توجهات قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای را برانگیختند و بدين سان، مفهومی تحت عنوان «بازی بزرگ جدید» برای توصیف رقابت قدرت‌ها در این منطقه شکل گرفت. در راستای روشنگری این تحولات، کتاب حاضر سعی دارد تا از صِرفِ توصیفِ رقابت قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای در آسیای مرکزی فراتر رود و ضمن توجه به کنشگری سازمان‌های بین‌المللی مهم در این منطقه و نیز مدنظر قرار دادن روندها و پویش های داخلی جمهوری‌های آسیای مرکزی، جایگاه این منطقه را در سیاست‌های خارجی آنان تبیین نماید و نوع نگاه کنشگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای را از منظری متفاوت توضیح دهد.

از یک طرف بنا به قلّت منابع داخلی در زمینۀ روابط بین الملل آسیای مرکزی و از سویی دیگر جامعیت نسبی کتاب در پرداختن به جنبه‌های متعدّد این روابط که حتی در منابع خارجی نیز کمتر به این سیاق وجود دارد، مطالعۀ آن برای دانشجویان مطالعات منطقه‌ای آسیای مرکزی و نیز پژوهشگران فعال در این عرصه سودمند و به نظر مي‌رسد. در ترجمه کتاب حاضر سعی شده تا حد ممکن امانتداری به متن اصلی حفظ و در عین حال ترجمه‌ای روان و قابل‌فهم ارائه شود و به همین دلیل نیز چندین بار مورد بازبینی و تصحیح قرار گرفته است. بدیهی است که کاستی‌های احتمالی ترجمۀ حاضر بر عهده مترجم است.  

فردین افتخاری

زمستان 1395



 

 

 

 

فصل اوّل
تبيين آسياي مركزي «جديد»
پويش‌هاي كارگزاري خارجي در منطقه‌اي متلاطم

اميليان كاوالسكي

 

وضعيت امور آسياي مركزي نه هر ساعت بلكه هر دقيقه تغيير پيدا مي‌كند. بنابراين، من مي‌گويم هشياري، هشياري، هشياري ... ]آسياي مركزي[ برگه نانوشته بين صفحات سامان جديد و قديم است؛ بازة كمي كه سنت كهن و متراكم را از فيليستينيزم زمخت و بدوي تمدن قرن نوزدهم متمايز مي‌كند. عصر هزار و يك شب، با آميزه‌اي عجيب و غريب از سبعيت و شكوه، هيجان و اغما، به سرعت زايل شده و به زودي تمام اسرارش را ارزاني علم خواهد نمود. شهرهاي آلپ ارسلان، تيمور، و عبدالله خان شايد تنها صحنه‌هاي باقي مانده‌اي باشند كه درام عاشقانه واقع‌گرايانة منقضي شده در آنها اجرا مي‌شود.

 Lord Curzon (1889: x–xii)

 

مقدمه

همان طور كه نقل قول فوق نشان مي‌دهد، انديشيدن درباره آسياي مركزي (شامل كشورهاي قزاقستان، قرقيزستان، تاجيكستان، تركمنستان و ازبكستان) حداقل از زمان لرد كرزن به راحتي در مرزهاي تخيل و اغراق قرار مي‌گيرد. امر مهم ولي ناخوشايند در این اثنا، تمايز بين وهميات و واقعيت نقش آفريني خارجي در آسياي مركزي است كه به نظر مي‌رسد علي الخصوص هنگام مواجه با كارگزاري[1] منطقه‌اي نوظهور مجموعه‌اي متعدد از بازيگران بين‌المللي متنوع (و اغلب رقيب) ـ هم سازمان‌هاي بين‌المللي و هم دولت‌ها ـ موضوعيت دارد. به نظر مي‌رسد كه دليل بنيادين تعاملات آنان، احياي مجدد كليشه‌هاي «بازي بزرگ جديد» در آسياي مركزي باشد. حتي زماني كه كسي مي‌خواهد استعاره‌هاي كليشه‌اي مثل «سرزمين ناسازگاري»، «منبر دنيا»، «پاشنه جغرافيايي تاريخ»، «تخته شطرنج جهان» و غيره را آشكار سازد، باز هم مطالعه ميراث تاريخي و نهادي، الگوهاي منطقه‌اي، و ساختارهاي اجتماعي ـ اقتصادي پايداري كه پديده‌هاي سياسي را در آسياي مركزي شكل بخشيده‌اند روا مي‌باشد. بنابراين، تمايز بين وهميات و واقعيت تجربيات آسياي مركزي در دو دهه بسيار سرنوشت ساز بعد از 1991 ـ فروپاشي اتحاد شوروي ـ امر مهمّي است.

در دهة1990، اين منطقه به نماد بي‌ثباتي شرايط حيات جهاني پسا جنگ سرد تبديل شد. چراكه پارادايم‌هاي دولت‌سازي و دموكراتيزاسيون، مسائل مرزي، اقليت‌ها، و منازعات خشونت آميز را برجسته ساختند. بدين ترتيب، بي‌قاعده بودگي فراگير و ارتجاعي روندهاي آسياي مركزي به جاي زودگذربودن، چارچوب‌هاي اصلي مطالعه الگوهاي منطقه‌اي و جهاني را به چالش كشيد. چنين ادعايي متضمن دلالت تحليل كارگزاري منطقه‌اي كنشگران خارجي به يكي از مشكلات محوري نظريه روابط بين‌الملل، يعني سروكار داشتن آن با تفاوت‌ها مي‌باشد. همان طور كه عنايت الله و بلاني نشان مي‌دهند (2004, p. 123) «با تفاوت، تقريباً به صورت نيمه آگاهانه مقارن با بي‌نظمي، ترس، سؤظن و برتري جويي رفتار مي‌شود». بنابراين، موقعيت كنوني آسياي مركزي در تحليل سياست بين‌الملل مؤيدي بر اين ديدگاه است كه «هنوز نظريه‌اي غير غربي در روابط بين‌الملل وجود ندارد» (Acharya and Buzan, 2007). اين امر سبب شده تا مطالعة سياست بين‌الملل «فهم خام و كاريكاتوري […] از اَشكال متغير حيات مردمان غير غربي ارائه دهد» (Inayatullah and Blaney, 2004, p. 2).

با آگاهي از اين نقطه ضعف در حوزه معرفت شناختي، هستي شناختي، و روش شناختي رشته روابط بين‌الملل، تمركز اين دفتر بر نقش آفريني بين‌المللي در آسياي مركزي، به توسعه شرايط مناسب براي دركي «منعطف‌تر، پوياتر، و تكامل‌گراتر» از «جهان جديد» ناپايدار، متناقض و همراه با ابهامات و نيز «تحولات مقارن با آن در سطوح محلي، ملي، منطقه‌اي، بين‌المللي، و جهاني مدد مي‌رساند» (Chen, 1998, p. xiv). در اين راستا، تغييرات پويا در آسياي مركزي با پايان كمونيزم و احياي بسيج قومي ـ سياسي، مذهبي و قبيله‌اي و حضور تدريجي كنشگران بين‌المللي گوناگون، الهام بخش رفتارهاي سياسي و پژوهشگرانه با منطقه گرديد. با اين وجود، در حاليكه بسياري از مباحث تحولات سياسي منطقه عمدتاً در سطح بررسي تجربي صورت گرفته است، نويسندگان دفتر حاضر با مرتبط نمودن موضوعات خاص به بن مايه‌هاي اصلي رشته مطالعاتي شان، بازتاب بسيار مهمي از مشاهدات، يافته‌ها، و تجارب تحقيقاتشان صورت داده‌اند.

بخش‌هاي پيش‌رو در اين مجموعه، برمبناي تبيين كارگزاري بين‌المللي در آسياي مركزي «جديد» است ـ بدين معنا كه بررسي‌هاي صورت گرفته در این دفتر نه تنها ديدگاه‌هاي دست نخورده قبلي دربارة پيچيدگي‌هاي امور منطقه‌اي را آشكار مي‌سازد، بلكه نگرش‌هايي را از لايه‌هاي زيرين دانش غير مشكله‌مند يا رخنه‌ناپذير بيرون مي‌آورد (Bially-Mattern, 2005, p. 5). نكته اين است كه ناظران امور جهاني نياز دارند تا با «نيروهاي فرهنگي قدرتمندي كه به كارگزاري كنشگران بين‌المللي شكل مي‌دهند، بدون عينيت بخشيدن به اين نيروها نسبت به آنها شناخت پيدا نمايند»، چراكه «فرهنگ‌ها ـ حتي فرهنگ‌هاي امنيتي ـ مبهم، پيچيده و پويا بوده و مي‌توانند در طول زمان تغيير كنند» (Latham, 1998, pp. 133–134). تبيين كارگزاري بين‌المللي كنشگران بين‌المللي گوناگون در آسياي مركزي، اصول و خطوط چنين تغييرات و جرح و تعديل‌هايي را در شكل‌گيري سياست خارجي آنان دنبال مي‌نمايد. پژوهش‌هاي دفتر حاضر، برداشت‌هاي رايج كارگزاري خارجي كنشگران بين‌المللي مسلط و حاضر در آسياي مركزي را مسئله‌مند مي‌سازد.

در اين راستا، فصل‌های پیش رو دربارة همپيوندي آسياي مركزي با سياست جهاني و نحوه تاثيرگذاري امور بين‌المللي بر آسياي مركزي و نيز درباره جايگاه آسياي مركزي ـ جايگاه واقعي و مناسب آن ـ در عرصه مطالعه و عمل سياست جهاني است. بنابراين، نويسندگان اين دفتر به طور همزمان «تجربه آسياي مركزي» را عموميت بخشيده و زمينه‌مند نموده‌اند (همچنين ارتباط نسبي آن را دوباره در نظر گرفته و ارزيابي كرده‌اند). ادعا اينست كه اين رويكرد براي فهم شرايطي كه مسائل آسياي مركزي انعكاس يافته و الگوهاي نظريه‌هاي امور بين‌المللي را تحت تاثير قرار داده است مناسب مي‌باشد. علاوه براين، نوشتار حاضر ساختار و منحصر به فرد بودگي امور آسياي مركزي را بعنوان يك رشته متمايز پژوهشي منبعث از جنگ سرد مورد بررسي قرار مي‌دهد.

قبل از آغاز فصل‌های اصلي، فصل مقدمه به ترسيم گستره، معاني و چارچوب اصطلاح آسياي مركزي مي‌پردازد. قسمت پيش رو اساساً مفهوم «آسياي مركزي جديد» را كه بعد از احياي مجدد منطقه در سال 2001 به لحاظ محتوايي كاملاً بازتعريف شد، مورد تبيين قرار مي‌دهد
 
(Lewis, 2008, p. 1).  مطالعه‌اي بدين شكل زمينه‌اي را براي روبرو شدن با كارگزاري كنشگران بين‌المللي در آسياي مركزي فراهم مي‌آورد. اين ارزيابي، فقدان قدرت منطقه‌اي و ظهور دولت بودگي بد ساخت را بعنوان اسباب اصلي شكل‌گيري آسياي مركزي بعنوان محيطي مستعد كارگزاري مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌دهد. در نتيجه، مواجهه با تكثیر «كنشگري» در آسياي مركزي، بخشي از پويش‌هاي «بازي بزرگ جديد» و الگوهاي «واهمگرايي هژمونيك[2]» منطقه است. فصل حاضر با ترسيم چارچوب تحليلي كتاب نتيجه‌گيري مي‌كند.

 

چارچوب آسياي مركزي جديد

همان طور كه خاطر نشان شد، منطقه آسياي مركزي به يكي از ويژگي‌هاي نمادين جغرافياي روابط بين‌الملل پسا جنگ سردي تبديل شده است. وجه تسمية منطقه يكي از آن مسائلي است كه شاخه بندي‌هاي آن محل بحث و جدل مي‌باشد. در اين راستا، انديشيدن درباره آسياي مركزي (يعني تعريف و تشخيص تعلقات آن) هيچ گاه امر آساني نبوده و ترسيم جغرافياي نمادين آن، معاني استراتژيك خاصي را كه منطقه به خود گرفته نمايان مي‌سازد. بنابراين، اشاره به «آسياي مركزي جديد» مقدمه‌اي براي روبروشدن با چالش‌هاي پيچيدة شكل‌گيري سياست خارجي در شرايط جهاني شدة سياست جهاني است. كشمكش بين واقعيت و خوانش در طول دهة 1990، به پيچيدگي‌هاي تعريفي بيشتري منجر شد كه مبهم بودگي رويكردهاي تحليلي و كاركردي نسبت به الگوهاي منطقه‌اي را منعكس مي‌نمود. منطقه يا با فرهنگ عامه‌اش ـ هميشه عقب مانده، قاهرانه، و مبتني بر قضا و قدر ـ و يا با ميراث حكمراني امپراتوري‌اش تعريف شده است. به نظر مي‌رسد كه اين ميراث پيچيده، در تاروپود دولت‌هاي تازه استقلال يافته‌اي كه در نتيجه فروپاشي شوروي ظاهر شدند جاي گرفته باشد.

ادعا اينست كه بي‌ثباتي تحليلي درباره مفهوم آسياي مركزي، «چند پارگي» تعلقات را منعكس مي‌نمايد ـ چرا كه چنين مفاهيمي نه حوزه‌هايي كه دربارة آنها صحبت مي‌شود را در بر مي‌گيرند و نه خود اين حوزه‌ها به راحتي قابل دربرگيري هستند بلكه :

آنها داراي افت و خيز هستند و از نظرمان مي‌گريزند و و هميشه از معنايي كه ما انتظار داريم كمتر يا بيشتر هستند.چراكه آنها داراي تاريخ بوده و ما نيز هنگام استفاده، آنها را به طرقي غير قابل پيش بيني و به نحوي از شرايط تاريخي شان جدا مي‌كنيم كه هرچيز موجود در آن نسبت به الگوهاي بنيادين و مقوم آن ناسازگار جلوه مي‌كند. برخلاف هنر توجيح، شما هرگز نمي‌توانيد نتيجه اين رفتار خود را ... به منظور ارائه نظري قطعي و در نتيجه در دست گرفتن پازل حيات و راز آن پيش بيني نماييد.

(Dillon, 1996, pp. 114–115)

نقطة عزيمت در فهم انعطاف‌پذيري عنوان آسياي مركزي اين اظهار نظر نيومن است كه «مناطق مقارن با موجوديت در نظر گرفته مي‌شوند» (Neumann, 2001, p. 60) كه نشان مي‌دهد موضوعات ضروري براي كنكاش عبارتند از (الف) چه كسي نام‌گذاري را انجام مي‌دهد (ب) و چگونه اين امر موضوعيت مي‌يابد (بدين معني كه نتايج را ايجاد مي‌كند). بنابراين، هنوز هم تعريف آسياي مركزي، صرفاً با تأكيد بر گفتمان‌ها و انگاره‌هاي ذهني مجموعة منطقه‌اي و بدون در هم آميختن آنان با كارگزاري خارجي كنشگران گوناگون بين‌المللي امري مأيوس كننده است. ادعاي نوشتار حاضر اينست كه اين كارگزاري خارجي است كه به آسياي مركزي موجوديت مي‌بخشد ـ به همان اندازه كه كنشگران بين‌المللي در ترسيم مرزهاي منطقه و تعيين جايگاه كشورهاي آسياي مركزي در رديف دولت‌هاي داراي ويژگي‌هاي مشابه نقش آفريني مي‌نمايند (Kassimeris, 2009, p. 93). بنابراين در چارچوب حاضر، نظر بر اينست كه كنشگران بين‌المللي متعددي در تجميع و باز تجميع پيامدهاي جغرافيايي و ژئوپلتيكي آسياي مركزي نقش آفريني مي‌كنند و به نظر مي‌رسد كه نگراني اصلي و بنيادين اين امر نيز، انعكاس تجربه‌اي است كه بر اساس آن هيچ يك از امپراتوري‌هاي بزرگ قرن بيستم بدون گرفتار آمدن دولت‌هاي آن در جنگ‌هاي داخلي خونين و طولاني دچار فروپاشي نشده‌اند (Banuazizi and Weiner, 1994). در همين حال، ميل (برخي از) كنشگران بين‌المللي براي تحت تأثير قرار دادن مسير امور آسياي مركزي ضرورتاً با ميل به قرار گرفتن در جايگاه رهبري منطقه همخواني ندارد. تقارن فراگير اين دو پويش، تصويري گيج كننده را ايجاد كرده كه نه تنها مبهم بودگي تحليلي و واژگاني الگوهاي منطقه‌اي را سبب شده، بلكه باعث گشته تا خود مفهوم آسياي مركزي نيز ارزش تبييني اندكي داشته باشد.

در اين راستا، مفهوم «آسياي مركزي جديد» بعنوان يك مبناي تحليلي جديد براي مواجه با الگوهاي منطقه‌اي ایجاد شده و جديدبودگي منطقه نيز در وحلة نخست با دولت بودگي نوظهور مستقل و ملي همراه بوده است. ظهور دولت‌هاي پسا شوروي داراي حاكميت، تحولي بود كه ـ برخلاف تجربه ديگر كشورهاي پسا كمونيستي ـ احيا و يا بازگشت به الگوها و نمادهاي پيشين دولت بودگي مستقل را در سر نداشت (Anderson, 1997; Ferdinand, 1994; Garnett et al., 2000; Roy, 2000). كشورهاي آسياي مركزي ـ مردم و نخبگان دولتي آن ـ در مقايسه با ادغامشان در امپراتوري روسيه در قرن نوزدهم، سهم ناچيزي در استقلالشان داشتند. بنابراين، «منطقه، جدابودگي جديد خود را مرهون فروپاشي قدرت بزرگ يعني اتحاد جماهير سوسياليستي شووري بود: فرآيندي كه رهبران آسياي مركزي به دليل داشتن اختيارات محدود سهم اندكي در آن داشتند» (Allison, 2004, p. 463). در نتیجه، استقلال با هشداري ناچيز به دولت‌هاي منطقه‌اي مردّد تحميل شد و به نظر نمي‌رسيد كه تجربة اندك جمهوري‌هاي شوروي، نيازهاي «سياسي، اقتصادي و رواني» كشورهاي آسياي مركزي را در راستاي شركت مستقل در تعاملات جامعة جهاني دولت‌ها فراهم آورد (Lloyd, 1997, p. 97). چنانكه كارشناسي در اين زمينه بيان مي‌دارد، «جمهوري‌هاي آسياي مركزي بلاتكليف بودند». آنها نمي‌دانستند كه «آيا بايد آزادي خود را از يك قرن يوغ روسيه جشن بگيرند و يا اينكه در غم از دست دادن حامي و ولي نعمت خود محزون باشند» (Shams-ud-Din, 1997, p. 329).

بدين ترتيب، «مفهوم آسياي مركزي جديد» بسرعت بعنوان دالّي بر سياليت سياست‌هاي منطقه‌اي كه مستلزم مفهوم سازي‌هاي جامع الگوهاي پوياي آنها بود اشاعه يافت. به نظر مي‌رسيد كه كشورهاي آسياي مركزي در آغاز امر مصمّم بودند «تا تجارت و مسيرهاي حمل و نقل پيشا شووري را احيا نمايند» Lloyd, 1997, p. 99)). دولت‌هاي آسياي مركزي بجاي منزوي شدن در موقعيت محصور در خشكي خود، به تدريج وارد تعاملاتي شدند كه گسترة آن از مغولستان و منطقة خودمختار سين كيانگ چين، ايالت كشمير واقع در مرزهاي شمال غربي پاكستان و افغانستان تا ايران، تركيه و كشورهاي قفقاز بود. بنابراين، اگرچه ماهيت منطقه‌اي اين ارتباطات اغلب شاهد اَشكال متفاوتي از شبكه‌هاي فراملي غيرقانوني و جنايي بود (Bohr, 2004, p. 500)، لكن برداشت‌هاي بين‌المللي از منطقه را در راستاي مفهوم سازي‌هاي وسيع تغيير داد. به نظر مي‌رسد كه مفهوم آسياي مركزي جديد، آگاهي فزوني يافته كنشگران بين‌المللي را مبني بر نياز موضوعات منطقه‌اي به يك چارچوب سياستي و تحليلي نشان مي‌دهد. به عبارت ديگر، منطقه بودگي[3] آسياي مركزي جديد ناشي از آسيب‌پذيري‌هاي مشترك اجتماعي ـ اقتصادي، سياسي و محيطي است كه تأثیر و تأثرات آنان، كاركرد سياست‌هاي منطقه‌اي را (اگر مختل نكند) رقم مي‌زند.

با اين وجود، نبايد از مطالب فوق چنين برداشت كرد كه مردمان آسياي مركزي جوامع مدّنظر را ايجاد نكرده‌اند، هرچند كه «تحول هويت منطقه‌اي پان ـ آسياي مركزي همچنان امري موهوم باقي خواهد ماند» Bohr, 2004, p. 502)). در مقابل، آنها تلاش‌هايي را صورت داده‌اند كه ضرورتاً و بسادگي با الگوي متعارف «دولت ملت» وستفاليايي همخواني ندارد. در نتيجه، نمونه‌هاي موجود براي تطبيق تحليلي و سياستي با هدف توجه به واقعيت‌هاي در حال تغيير و درك آنان منسوخ شده و نيازمند الگوهاي جديدي است (Kavalski, 2007a). اين امر احتمالاً يكي از مهم‌ترين تغييرات كيفي ادراكات ماست كه ناشي از پويش‌هاي شكل يافته تحت عنوان «آسياي مركزي جديد» مي‌باشد. چالشي كه وجود دارد اينست كه نقش آفريني خارجي ـ علي الخصوص نقش آفريني خارجي كه قصد دارد تا چارچوب مقتضي را معرفي نمايد ـ فضاي اجتماعي و امكانات توسعه را براي دولت‌هاي بدساخت منطقه شكل مي‌دهد (Hall, 2006, p. 102).

بنابراين به منظور تسهيل تبيين تجربة آسياي مركزي جديد ـ گذشته، حال و آينده ـ ، نوشتار حاضر زمينه‌مند ‌سازي بديعي را بوسيلة توجه به دو فرآيند نسبتاً داراي ارتباط متقابل در الگوهاي منطقه‌اي مطرح مي‌سازد: (الف) نقش سازمان‌هاي بين‌المللي ـ شامل اتحادية اروپا، ناتو، سازمان امنيت و همكاري اروپا و ملل متحد؛ و (ب) كارگزاري دولت‌هاي منفرد ـ روسيه، ايالات متحدة آمريكا، چين، هند، ژاپن و تركيه. بنابراين، آسياي مركزي جديد بعنوان منشوري براي نشان دادن كارگزاري منطقه‌اي اين كنشگران و نيز استراتژاي‌هاي آنان تلقي مي‌شود، چراكه اين امر زمينة مهمي را براي مواجه با كارگزاري مقوّم تلاش‌هاي بين‌المللي فراهم مي‌آورد. استدلال دفتر حاضر اينست كه اين منطقه در نقشة سياست‌هاي جهاني نه منحصراً يك موقعيت جغرافيايي بلكه تجسم معماهاي پيش روي روابط بين‌الملل است. به عبارت ديگر، آسياي مركزي جديد به يك اصطلاح، متغير دخيل، و زمينه‌اي (به معناي محيط امكان بخش) براي تقابل با كيفيات و پيچيدگي در شرف تكوين حيات جهاني و نيز الگوهاي كارگزاري خارجي در منطقه تبديل شده است.

 

 



[1] .Agency

1. Hegemonic Fragmegration

[3]. Regionness